اصلا یک اتفاقاتی می افتد،باورنکردنی!
مثلازلزله همه شهررادرخوددفن می کند
و
فقط یک نوزادزنده می ماند!
یا
مثلا توعبورکردی ازدلبستگی وعلاقه من(!)
و
هنوزنبضم می زند!!!
پرستوعوض زاده
شایدبی ربط:
اصلا یک اتفاقاتی می افتد،باورنکردنی!
مثلازلزله همه شهررادرخوددفن می کند
و
فقط یک نوزادزنده می ماند!
یا
مثلا توعبورکردی ازدلبستگی وعلاقه من(!)
و
هنوزنبضم می زند!!!
پرستوعوض زاده
شایدبی ربط:
ظهریک روززمستانی اِمیلی وقتی به خانه برگشت
پشت درپاکت نامه ای دیدکه نه تمبری داشته
ونه مهراداره پست روی آن بود
فقط نام وآدرسش روی پاکت نوشته شده بود..
اماباتوجه نامه رابازکرد ونامه داخل آن راخواند
امیلی عزیز:
«عصرامروزبه خانه تومی آیم تاتوراملاقات کنم
باعشق خدا»
امیلی همانطورکه بادستان لرزان نامه راروی میز گذاشت
باخودفکرکردچراخودامی خواهد اوراملاقات کتد؟
اوکه آدم مهمی نبود...
درهمین فکرهابودکه ناگهان کابینت خالی آشپزخانه
رابه یادآوردوباخودگفت:من که چیزی برای پذیرایی ندارم.
سپس نگاهی به کیف پولش انداخت
اوفقط 5دلارو40سنت داشت.
بااین حال به سمت فروشگاه رفت.
ویک قرص نان فرانسوی ودوبتری شیرخرید
وقتی ازفروشگاه بیرون آمد برف به شدت درحال بارش بود.
واوعجله داشت تازودبه خانه برسد وعصرانه راحاضرکند
درراه برگشت زن ومردفقیری رادیدکه ازسرمامی لرزیدند.
مردفقیربه امیلی گفت:
خانم ماخانه پولی نداریم
بسیارسردمان است آیاامکان داردبه ماکمکی کنید؟!
امیلی جواب داد:
متاسفم من دیگرپولی ندارم واین نان راهم برای
میهمانم خریدم.
مردگفت:بسیارخوب خانم متشکرم.
وبعددستش راروی شانه همسرش گذاشت وبه حرکت ادامه داد
همانطورکه زن ومردفقردرحال دورشدن بودند
امیلی دردشدیدی رادرقلبش احساس کرد.
به سرعت به دنبال آنهادوید.
«آفا خانم خواهش می کنم صبرکنید»
وقتی امیلی به زن ومردفقیررسیدغذارابه آنهاداد.
وبعدکتش رادراوردوروی شانه های زن انداخت
مردازاوتشکرکرد وبرایش دعاکرد.
وقتی امیلی به خانه رسید
یک لحظه ناراحت شدچون خداوند می خواست به
ملاقاتش بیاید
واودیگرچیزی برای پذیرایی ازخدانداشت.
همانطورکه دررابازمی کرد
پاکت نامه ی دیگری روی زمین دید
نامه رابرداشت وبازکرد:
«امیلی عزیزازپذیرایی خوب وکت زیبایت متشکرم
باعشق خدا»
+مخصوص وفای خوبم
وضو که می گیری
با لب خندان سر جانماز بنشین،
نگو من گناهکارم.
اگر اخم ها را در هم بکشی ملائکه می ترسند، آن ها
لطیفند.
بدون اینکه غضبناک و پکر باشی لباس تمیز و قشنگ بپوش،
دم آینه خودت را نگاه کن و
سرجانماز بنشین. قشنگ وقتی بدنت آرام گرفت و کِیفت به راه افتاد،
بلند شو و بگو الله اکبر.
برای نماز عجله نداشته باش، یکی دو دقیقه بنشین تا آماده
شوی.اذان و اقامه هم برای آمادگی ست.
می دانی که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت می ایستند؟
این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی.
اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما می ایستند.
نفرمود صفش چقدر است. فرمود: ملائکه پشت سرتان اقتدا می کنند
و با شما نماز
می خوانند. کسی که ملائکه پشت سرش باشند چقدر نمازش زیباست
می دانم سخت است، گرفتاری های طبیعت افکارمان را می گیرد و
آن موقعمتوجه نیستیم اما هروقت حالت خوب شد
سرجانماز نگاه کن عطای خدا را در حق خودت ببین.
بگذار طلبکاری ها از خدا کم شود،
آن وقت است که آدم سبک می شود.
حاج محمد اسماعیل دولابی
!!!ازوبلاگ به رنگ خداسرقت شده
بعضی ها گذاشتندمهدی فاطمه بیاد
تشرمهدی فاطمه روبشنون وآدم بشن...
اون آدم شدن های درپس تشرمهدی فاطمه روزیادروش حساب نکن.
تاقبل ازاینکه ابروان گره خورده ی پرازقهرمهدی فاطمه روببینی
آدم شو...
سعی کنیدبدون اینکه به شمااعمال قدرت بکنن عوض بشین.
وقتی بااعمال قدرت عوض بشی معلوم نیس
چقدربااخلاص عوض بشید..
نخواه مهدی فاطمه بیادمقابل تو
توروتو رودروایسی بندازه بعدتودیگه گناه نکنی
گناه نکن آقاروندیده قبولش کن.
جزوآدمایی نباشین که تحت فشارآدم میشن...
قسمتی ازسخنرانی استادپناهیان
بی لیاقت عایادیدید تابه حال؟؟؟
اگرندیدید
الان ببینید
من!
ای کاش تاریخ جنوبم رواز14به 20تغییرنمیدادم
ای کاش نهاوندنمی رفتم که اینجوری بشم
ای کاش یه کم لیاقت داشتم
ای کاش شهدامنوقبول می کردن
ای کاش...
مایه فامیل داریم مادرش شهیدشده 22بهمن عروسیشه
یه هفته پیش پیش خواهرش رفته بودم
می گفت بایدبیای عروسیه داداشم اگه نیای خیلی ازدستت
ناراحت میشم...جنوب همیشه هست ولی عروسیه داداش من یه شبه!
منم گفتم نه میخام برم جنوب نمیام
مامانمم ازطرفی زیادراضی نبود برم...
همه چی دست به دست هم داده من برم عروسی!
سلام اینجادارم باگوشی فک وفامیل پیاماروتاییدمی کنم
برگشتم کرج جواب کامنتارومیدم!
دایی کوچیکم مسیول کاروان کربلاست قول داده هروقت خواست بره
ببرم....دایی خوب داشتن چه نعمتیه بخدا!!
سرخاک
داییم به یادهمه بودم...
کارخطرناک برای روحم هم به خوبی انجام شد!
حیف که نمیتونم بگم چی کاری...حیف!!!
یاعلی