۲۵
بهمن ۹۳
۹۳/۱۱/۲۵
میخواهم برگردم ب کودکی...
دیگه قول میدم از خونه نرم بیرون
سایمو دنبال نکنم
از مدرسه تا خونه سنگو با پام شوت نکنم
اَدای معلما رو در نیارم
فیبرو نکشم رو دیوارای سیمانی و غش غش نخندم و ذوق کنم بگم بچه ها برف میاد
لواشکو با پوستش نخورم
ومن میخواهم برگردم ب کودکی...
اونموقع که همه چیو قد 10 تا دوس داشتم
اونموقع که بابا تنها قهرمان زندگیم بود
عشق فقط تو آغوش مامان خلاصه میشد
بالاترین نقطه ی زمین شونه های بابا بود
بدترین دشمنام خواهرا و داداشم بودن
تنها دردم زانوهای زخمیم بود
تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهام بودن
و معنای خدافظ، تا فردا بود...!