سالهانه شایدقرنهاست که روح خسته ای همه جا به دنبال
بی مرزی جهان عاشقانه خویش می گردد....
به توکه می رسم همیشه حال دلم خوب می شود،
به توکه عشقی دورونایاب ونابی!
مرزشادی هاواشک های جهان کجاست؟
نمی شودنگفت،نمی شودگفت وگذشت.
نمی شودنشست ونرفت.نمی شودرفت وحریم هاراشکست.
توکجایی که من این همه تنهایم درمیان همه شلوغی هاوهیاهوی جهان؟؟
توکیستی که بی توآرام نمی شوم؟
تویی که نمیدانم ازکدام قنات آب می خوری ومی جوشی.
دستم رامی کشی که ازبیراهه به راه بیایم،
دستم رامی کشم که ازبیراهه به توبرسم.
بیراهه گناه می شود،وراه سربه راه!
امانه من می رسم .نه تومی آیی ازراه.
اگربدانی چقدرنیستم بیشترصدایم می کنی
تاقدم هایم بلندترشود.
خدای من!