دیگه راستی راستی دارم میترسم.
اول اولِش نمی ترسیدم،فقط نگران بودم ودِلِی-دِلِی می کردم.
گاهی نگران می شدم وگاهی حس می کردم برام مهم نیست
اماحالا،درست همین لحظه که دارم باشماحرف میزنم،
راستی راستی می ترسم .
ازاین که همه میگن روز"ظهور"شما،روشن ترین روزدنیاست
وهمه آدماجمع میشن تااسمشون رو توی این اتفاق بزرگ بنویسن.
جمع میشن تایادگاری ازخودشون روتوی این دفترگل بذارن.
نکنه....نکنه اون روز،تنبلی،من روبه تماشاچی ساده تبدیل کنه و
به هیچ دردشمانخورم....؟!
سیدمحمدسادات اخوی
من معتقدم که عشق سرخواهدزد...
+مخصوص امام زمانم(عج)
خیلی وقته کسی نشسته کناردلم تا آروم وبازبون درست وحسابی نصیحتم کنه.
خیلیاعیب وایرادم روگفتن ودرازای روحم روبه روم آورده ن اون هم پشت سرم
نه توروی خودم....
اماکوکسی که ضایعم نکنه وبادلسوزی تک تک ایرادام روبشماره وراه برطرف کردنشونم
بهم بگه؟
نه کسی اخلاص این کارروداره
نه زبون محترمش رو...
حالادیگه حاجی شکلاتی هم نیست که عصرای جمعه عصازنون بیاد
وتلخی تذکررو باشیرینی شکلات قاتی کنه
وماهم کیف کنیم وحرفش روبشنویم وبه قول بزرگترها:آدم بشیم...
میشه یکی ازهمین عصرای خداشمابایه مشت شکلات
«سلام»سربرسین؟
سیدمحمدسادات اخوی
اینکه میگم:
ادرکنی!
یعنی خودم نمی تونم.
یعنی تنهایی نمی تونم برای خودم کاری کنم.
نه اینکه بخوام شما به جای من کارام روبکنین،میخوام بگم دستم روبگیرین.
می خوام بفهمین که"می خوام"امانمیشه.
می خوام بگم:اراده ام ضعیفه ونمی تونم بی کمک شما،پیش برم.
ادرکنی،رمزبیچارگی آدماست.
هروقت بانهایت بدبختی صدات می کنم،واژه کم می آرم وخطابم تموم میشه.
سرم روپایین می اندازم وفقط میگم:
ادرکنی!...
یعنی:منودریاب!
سیدمحمدسادات اخوی