امروزبعدازنمازبه خداگفتم:خداجون دلم میخادبرات شعربخونم!
نه که من خیلی باخدارفیقم (تف به ریا)خیلی راحت باهاش حرف می زنم
هیچی دیگه رفتم هشت کتاب سهراب سپهری رو برداشتم
نشستم سرسجاده کتاب که بازکردم شعرصدای پای آب(اهل کاشانم)
اومد. گفتم به به ببین خداچه شعری میخام برات بخونم!!!
کلاباشعرای سهراب خیلی حال می کنم ....
این قسمتش خیلی قشنگ بودبرام:
پرده رابرداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ،زیرهربوته که می خواهدبیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفش هارابکندوبه دنبال فصول ازسرگلهابپرد.
بگذاریم که تنهایی اوازبخواند.
چیزبنویسد.
به خیابان برود.
اینجاشم خیلی خوب بود:
ریگی ازروی زمین برداریم
وزن بودن رااحساس کنیم
واقعاحرفای دل منومی زنه اقای سهراب!
ازدوستانی که برای اسم وبم فکرکردن مچکرم،
اینم ازگزینه های روی میز:
نستعلیق عشق
ترنم باران
لبخندخدا
رویای خیس
انارآبی
روزهای بارانی دلم
من ومن هایم
شیدایی شیدا
شیدای ساده
سومیا
هوای آهو
کبوترحرم
همشونم قشنگه خیلی کارسختیه انتخاب کردن یکیشون!
فعلامنتظرچندتاازدوستان دیگه ام هستم
بعدش ببینم چی میشه.
اسم وب منم چه دردسری شده ها!!
سلام
یه چیز اونم اینکه اسم وبلاگ مهمه که قشنگ باشه ولی مهم تر اینه که آدم خودش انتخاب کنه
نه بین گزینه های ارسالی بلکه بین گزینه های ...
حلال کنید
یافاطمه سلام الله علیها
صلوات بباتوجه