کتاب رابازمی کنم.
چشمم رامیان سطرهامی گردانم وانبوه واژه هادرسرم رژه می روند.
ناگهان واژه ای راپیدامی کنم که انگارباهمه متفاوت است.
خوب نگاه می کنم...اشتباه شده؛یک اشتباه حروف نگاری.
گم شدن راکم شدن نوشته اند.
ًًٌٌٍ
اول،خنده ام می گیرداماخوب که نگاه می کنم،می فهمم که درست
نوشته اند.
گم شدن ،یعنی کم شدن کسی ازصف آنان که دیده می شوند.
وقتی گم می شوی،همیشه می دانی درراه کجابوده ای امایادت
نمی آیدازکجاآمده ای.به راست وچپت نگاه می کنی وناگهان،
ناامیدازهمه کس وهمه جا،زانومی زنی.
آدمهایی رادیده ام که گم شده انداماخودشان نفهمیده اند.
آدمهای گم شده ای که هنوزنفهمیده اندگم شده اند،اصرارمی کنندکه
گم نشده اند!
گاهی آدمهادرمیان جنس های مغازه،دسته های اسکناس،
نقشه هایساختمان های دردست ساخت...یاشماره های
تلفن زیردستان شان گم می شوند.
....امامن دوست دارم درحرم امام رضاگم بشوم.
خوب نگاه کن!...
من همانم که مدام اصرارمی کند"گم نشده است"!
من،اصرارمی کنم اما"تو"باورنکن!
طوری که زیادشرمنده ات نشوم،مراازمیان "خودم" پیداکن!
سیدمحمدسادات اخوی