۱۱
شهریور ۹۳
فرض کن آمده ای گوشه ای اردوبزنی
تاسری ساده به آن ضامن آهوبزنی
می روی زیررواقش بنشینی اما
دردلت شوق عجیبیست که زانوبزنی
لرزشی آمده،افتاده به جانت یعنی
تازه وقتش شده کم کم به رضاروبزنی
می روی گوشه ی دنجی که کسی بونبرد
درخودت باجگری سوخته سوسوبزنی
می شوی خادم خوبی که خدامی داند
عشقت این است که یک مرتبه جاروبزنی...
۹۳/۰۶/۱۱