۲۵
مرداد ۹۳
۹۳/۰۵/۲۵
بود دیوانه ای پریشان حال/می گذشتی بسوی خرمنزار/کاه ز گندم جدای می کردند/تا نمایند بعد از آن انبار/چون بدیدند او که می آید/دیده بودند حالش و کردار/گفت فردی:آهای دیوانه/ای که عقلت ز سر نموده فرار/نکنی روشن ای فلان،کبریت/نکشی هان در این مکان سیگار/گفت احسنت یادم آوردی/چون نبودم من در این افکار/زود روشن نمود کبریتی/از شرارش بسوخت خرمنزار