۲۲
مرداد ۹۳
_ زهره خانم...این کتاب(....)من کجاست؟
_نمیدونم عزیزم!..
_یه نگاه به اتاق پشتی می کنی؟
همسر"مردخندان"سری تکان دادوازاتاق بیرون رفت.
مردخندان،یکی ازپوشه های روی صفحه ی نمایه رایانه بازکردوگفت:
اینارودرباره ی زهره جمع کرده ام...هرچی که پیداکردم؛ریختم تواین پوشه...
شعر،مطلب ادبی...خلاصه هرچی که بگید!
خنده مان گرفت.فک نمی کردیم مردخندان،باهمه شلوغی کارهایش،
بنشیندودرباره اسم همسرش هم پزوهش کند!
یکی ازدوستان به شوخی گفت:ازشمابعیده...بااین شأن علمیتون،
اینقدر"زن"جماعت روتحویل بگیرین!
مردخندان،نگاهی به دوستمان کردوآرام گفت:
زهره،اول"بنده ی خداست"؛بعد"همسرمن".....
وقتی اسمش روبا"خانم"صدامی کنم،یعنی اول تورویه "انسان"
وبنده خدامیدونم،بعدهمسرخودم....
مردخندان این راکه گفت،لبخندزیرکانه ای زدوادامه داد:
تازه؛وقتی شمابرید،"زهره جان"صداش می کنم!
۹۳/۰۵/۲۲