بنویسیدکه اجازه صادرنشد.
بنویسیدکه آقامرانخواست،
مرانخواندند...
بنویسیدکه ازنجف تاکرب وبلا
عاشق برای باریدن برغربت جاده زیادبود
وانگارجایی برای من نبود....
بنویسیدکه شیرینی زیارت باپای پیاده روزیم نبود...
....نشد....
آنقدراززبان این وآن این جاده راباچشم دیده ام
که دیگردلم قدم به قدم جاده رامی شناسد.
آری!
انگارقلبم درقفسی سخت اسیراست
واسارت دراین قفس بودکه به من اجازه ی
پریدن نداد...
وگرنه آقای من کجاودل شکستن کجا!؟
مینویسم تایادم بماندکه دیگربرمیله های
قفس نیافزایم.
به امیداینکه سال بعد....
اربعین،کربلای ارباب...
وحالاباامیدی دوچندان زیرلب زمزمه می کنم:
اگه اجازه بدی اربعین بیام آقا...
مشق شب:
یامهدی
یامهدی
یامهدی
یامهدی
.
.
.
چه کنم؟
حرف دگریادنداداستادم....
با همین سوز که دارم بنویسید حسین
هرکه پرسید ز یارم بنویسید حسین
ثبت احوال من از ناحیه ی ارباب است
همه ی ایل وتبارم بنویسید حسین
هیچ شعری ننویسید به روی کفنم
با گل تربت یارم بنویسید حسین
هرکه پرسید چه دارم دگر از دار جهان
همه ی دار وندارم بنویسید حسین
خانه ی آخرتم هست قدمگاه حبیب
به روی سنگ مزارم بنویسید حسین
سلام دوست من
حلال کنید